بهاءالدین محمد ولدبَهاءُالدّین وَلَد، محمد بن حسین خطیبی بکری (۵۴۳-۶۲۸ق/۱۱۴۸-۱۲۳۱م)، معروف به بهاءولد «سلطان العلماء»، عارف، واعظ، از مشایخ صوفیه قرن ششم و هفتم، و پدر مولانا جلالالدین محمد بلخی است. فهرست مندرجات۲ - ولادت ۳ - نسب ۴ - طریقه ۵ - علم و فضل ۶ - وعظ و خطابه بهاءولد ۶.۱ - مواعظ بهاءولد ۷ - اقامت ۸ - انگیزه هجرت ۹ - ملاقات با عطار ۱۰ - ورود به بغداد ۱۱ - عزیمت به مکه ۱۲ - سفر به شام ۱۳ - اقامت در لارنده ۱۴ - مدت اقامت در این شهرها ۱۵ - سفر به قونیه ۱۶ - محل اقامت در قونیه ۱۷ - در گذشت ۱۸ - شاگردان ۱۹ - خانواده بهاءولد ۲۰ - آثار ۲۱ - کتاب معارف ۲۱.۱ - مجموعه تأملات بهاءولد ۲۱.۲ - ابهام محل و تاریخ نوشتن معارف ۲۱.۳ - نثر معارف ۲۱.۴ - انس مولوی با کتاب معارف ۲۱.۵ - شباهتهای مثنوی و معارف ۲۲ - آرا و عقاید ۲۲.۱ - اختلاف میان ادیان و مذاهب ۲۲.۲ - استفاده از لفظ الله به جای خدا ۲۲.۳ - عدم حصول قرب به الله با الهیات نظری ۲۲.۴ - توجه به لذات و آلام ۲۳ - فهرست منابع ۲۴ - پانویس ۲۵ - منبع ۱ - شهرتوی مشهور به «بهاءِولد» و ملقب به «سلطان العلماء» است. گفتهاند این لقب را پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خوابی که عده زیادی از علما و مفتیان بلخ همزمان در یک شب دیدند به وی عطا کرد. و در کتاب معارف که مجموعه مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطانالعلماء» را پیامبر (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در خواب به او اعطا کرده است. [۱]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۰، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۲]
سلطان ولد، محمدبن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۸۸، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).
[۳]
سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، ج۱، ص۱۱، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش.
[۴]
بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۱۸۹، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.
بهاءولد در معارف به بیانی دیگر این واقعه را نقل کرده است. [۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۸۹، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲ - ولادتولادت او، بنابر اشاره وی در معارف [۶]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۵۴، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
به نزدیک شدن عمرش به ۵۵ سالگی در آغاز رمضان ۶۰۰، باید در حدود ۵۴۶ بوده باشد. زادگاه وی بلخ یا حوالی آن بوده است.۳ - نسبنسب بهاءولد به ابوبکر صدیق میرسد و از سوی مادر نوۀ علاءالدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است، [۷]
افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، ج۱، ص۷-۹، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
[۸]
جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.
ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق قابل تأیید نیست. [۹]
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۷-۸، تهران، ۱۳۳۳ش.
اما در معارف و نیز در آثار مولوی و سلطان ولد و همچنین در کتیبه مزار آنها اشارهای بدین نسب نشده است. [۱۰]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۹، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
[۱۱]
جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
[۱۲]
گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، ج۱، ص۷۹ـ۸۱، فلسفه، آثار و گزیده ای از آنها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش.
پدر بهاءولد، حسین بن احمد خطیبی، از فضلای روزگار خود بود. مدتی از محضر او بهره برد. [۱۳]
مولوی، جلال الدین محمدبن محمد، فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۱۴]
افلاکی، احمدبن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۹، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
مادر بهاءولد را دختر علاءالدین محمد بن خوارزمشاه، عموی جلالالدین محمد خوارزمشاه، [۱۵]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۷، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۱۶]
جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
یا دختر علاءالدین محمد، عموی سلطان محمد خوارزمشاه، [۱۷]
رازی، امین احمد، هفت اقلیم، ج۲، ص۴۵، چاپ جواد فاضل، تهران.
دانستهاند که هر دو قول مورد تردید است. [۱۸]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۷ـ ۸، تهران ۱۳۶۶ ش.
۴ - طریقهیادداشتها و اقوال بهاءولد، حاکی از آشنایی او با معارف صوفیه است اما اینکه نسبت به مشایخ عصر ارادت داشته یا نه مشخص نیست. احتمالاً تصوف وی مبتنی بر مجاهده شخصی بوده، زیرا ذکری از مأخذ خرقه و تلقی ذکر از مشایخ در کلام او نیست و شاید ترجیح میداده است که به سبب اختلافات داخلی این سلسلهها، از انتساب به آنها برکنار بماند. با این حال، تذکره نویسان غالباً سند خرقه وی را از طریق احمد خطیبی، به شیخ احمد غزالی رساندهاند. [۱۹]
زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۷۷، تهران ۱۳۵۷ ش.
[۲۰]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۹۶، تهران ۱۳۶۴ ش.
[۲۱]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۹، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
[۲۲]
افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، ج۲، ص۹۹۸، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
[۲۳]
سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، ج۱، ص۹، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش.
ولی از معارف بهاءولد که شامل افکار، و آراء و اقوال اوست، نکتهای که حاکی از انتساب او به سلسله کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریقه شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده است. [۲۴]
زرینکوب، عبدالحسین، سرنی، ج۱، ص۷۱، تهران، ۱۳۴۶ش.
همچنین به نوشته جامی، [۲۵]
جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.
برخی او را از خلفای نجم الدین کبری (مق ۶۱۸ق/۱۲۲۱م) دانستهاند که صحت این انتساب مشکوک است. [۲۶]
زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۷۷ـ ۲۷۸، تهران ۱۳۵۷ ش.
[۲۷]
جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.
بهاءولد خود را صوفی نمیدانست و با آنکه بعضی از اصول آنان را تصدیق میکرد، بر آن بود که نباید به صوفیه گرایید. مایر او را صرفاً عارف مینامد. ۵ - علم و فضلبهاءولد را در علم و فضل یگانه عصر خود دانستهاند. [۲۸]
نعمانی شبلی، محمد، سوانح مولوی رومی، ج۱، ص۳، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران ۱۳۳۲ ش.
از معارف او [۲۹]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۳۰ـ۳۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۳۰]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۱۴۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۳۱]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۱۵۳، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
چنین بر میآید که با طب، داروشناسی و نجوم آشنایی داشته است.در امور شرعی نیز مرجع خاص و عام بوده و از وی استفتاء میشده است. اما برخی برآناند که در معارف، چیزی که حاکی از تبحر فوقالعاده وی در علوم ظاهر و عربی دانی او باشد وجود ندارد. [۳۲]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۰، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
[۳۳]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۱، تهران ۱۳۶۴ ش.
۶ - وعظ و خطابه بهاءولدبهاءولد، همچون پدر و اجدادش، به وعظ و خطابه روی آورد و چنانکه از نسبت «خطیبی» در نام جدش بر میآید، ظاهراً در خاندان او اشتغال به وعظ و تذکیر سابقهای دیرینه داشته است. وی به تدریس علوم رسمی و بیان مسائل عرفانی میپرداخت؛ اما وعظ و تذکیر را گونهای عبادت میدانست و اهمیت ویژهای برای آن قائل بود تا حدی که گاه برای آن، تدریس را نیز رها میکرد. همچنین به منظور وعظ و تذکیر مسافرتهای بسیاری به بلاد اطراف محل اقامتش میکرد. [۳۴]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۰، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
[۳۵]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۶۹ـ۷۲، تهران ۱۳۶۴ ش.
۶.۱ - مواعظ بهاءولدمواعظ او غالباً با معانی صوفیانه و اشاره به آیات قرآن و تلقین توبه همراه بوده و مریدان بسیاری داشته است. وی در خراسان و در خطه بلخ به وعظ و درس میپرداخت و موعظههای او با اندیشهها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیوۀ تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمیدیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان میتوان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سدۀ ۶ق کرده است، ملاحظه کرد. [۳۶]
بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.
[۳۷]
فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف (نک: هم، بهاءالدین ولد).
[۳۸]
زرینکوب، عبدالحسین، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰، جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش.
گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال میگذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمدخوارزمشاه بود و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار میداد. [۳۹]
بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.
[۴۰]
بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.
[۴۱]
سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، ج۱، ص۱۰-۱۲، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش.
این مسئله گاه موجب ناخرسندی برخی فقها و علما و سوء ظن حکام میگشت، تا جایی که حتی «سلطان العلما»ییِ او را انکار و یا این عنوان را از معارف و استفتاهای او حذف میکردند. [۴۲]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۲، تهران ۱۳۶۴ ش.
[۴۳]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۸، تهران ۱۳۶۴ ش.
[۴۴]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۱، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۴۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۸۸، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۴۶]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۳، تهران ۱۳۶۴ ش.
اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سید برهانالدین محقق ترمذی را میتوان نام برد که از جمله اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار میرفت. دلبستگی مردم به بهاءولد و شهرت و تأثیر کلام او بنابر برخی روایات موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید». [۴۷]
افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، ج۱، ص۱۳، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
۷ - اقامتاز قراین موجود در معارف، چنین برمیآید که بهاءولد تا ۶۰۷ در وخش اقامت داشته اما بر اثر گرفتگی خاطری که از موقعیت ضعیف خود در برابر بعضی عمّال حکومت وخش احساس میکرد به سمرقند سفر کرد. [۴۸]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، مقدمه فروزانفر، صله، لز، ج ۲، ج۱ ص ۱۸۱ـ۱۸۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
همچنین، بنابر قرینه موجود در فیه ما فیه [۴۹]
مولوی، جلالالدین محمد بن محمد، فیه مافیه، ص۱۷۳، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.
، او همراه پسرش جلال الدین تا ۶۰۹، که خوارزمشاه سمرقند را تسخیر کرد، در آنجا بود. [۵۰]
جوینی، عطاملک بن محمد، کتاب تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۲۵، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ۱۹۳۷، چاپ افست تهران.
ظاهراً در ۶۰۹، یا کمی پس از آن، به بلخ رفت اما پیش از آنکه مغولها بلخ را در ۶۱۷ تصرف کنند آنجا را برای همیشه ترک کرد. [۵۱]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۱۶، تهران ۱۳۶۶ ش.
به گزارش افلاکی [۵۲]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۴ـ ۱۵، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
این هجرت همیشگی او پس از ایراد خطبهای در حضور شاه و مردم در مسجد جامع صورت گرفت که طی آن هجوم مغولان، ساقط شدن سلطنت، تصرف کشور، ویران شدن بلخ و بیرون راندن شاه را پیشگویی کرد.اما سلطان ولد در شرح ماجرای مهاجرت بهاءولد، به این وعظ اشارهای نکرده است. [۵۳]
سلطان ولد، محمد بن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۰، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).
۸ - انگیزه هجرتدر باب انگیزه هجرت بهاءولد و یارانش اقوال مختلفی هست. افلاکی [۵۴]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۱ـ۱۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
و سپهسالار [۵۵]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۲ـ۱۳، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
آن را در نتیجه حسادت و سعایت فخر رازی دانستهاند که سلطان را نسبت به بهاءولد بدگمان کرد، زیرا بهاءولد تحت تأثیر ابوحامد محمد غزالی آشکارا بر فیلسوفان و اهل عقل میتاخت.بنابراین، با فخررازی که از نظر او حامی فلسفه یونان بود و همچنین با خوارزمشاه، مرید و شاگرد فخررازی، مخالفت میکرد و در مجالس وعظ خود آن دو را اهل بدعت میخواند. [۵۶]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
اما به نظر برخی محققان، قرینه تاریخی قابل اعتمادی درباره دخالت فخررازی در مهاجرت بهاءالدین موجود نیست، بویژه اینکه وفات فخررازی در ۶۰۶، چند سال پیش از مهاجرت بهاءالدین بوده است. [۵۷]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۱۴، تهران ۱۳۶۶ ش.
[۵۸]
اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۵۲، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.
[۵۹]
اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۵۴، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.
هدایت [۶۰]
هدایت، رضاقلی بن محمد هادی، مجمع الفصحا، ج۱، بخش ۲، ص۷۷۱، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش.
[۶۱]
هدایت، رضاقلی بن محمد هادی، تذکره ریاض العارفین، ج۱، ص۷۹، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ ش).
مهاجرت او را به سبب ازدحام مریدان و هجوم معتقدان، که موجبات بددلی شاه را فراهم آورد، دانسته است.برخی دیگر نیز علت هجرت را خوف و هراس او از خونریزی و بیرحمی لشکر مغول دانستهاند. [۶۲]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۱۴، تهران ۱۳۶۶ ش.
سلطان ولد در ولدنامه [۶۳]
سلطان ولد، محمدبن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۰، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).
هجرت جد خود را بر اثر رنجش او از اهل بلخ و خوارزمشاه مقارن حمله مغول ذکر کرده است.معلوم نیست که این گفته افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقبنویسان از اینگونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت میدهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفته سلطان ولد نیز برمیآید [۶۴]
سلطانولد، محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۰، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش.
اندکی پیش از حمله مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان روز به روز بیشتر میشد، و بیشک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است.به گفته افلاکی، [۶۵]
افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۳-۱۴، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهمتر، مهاجرت بهاءولد در حدود سال ۶۱۶تا۶۱۷ق و اندکی پیش از حملۀ مغول به خراسان بوده است. [۶۶]
همایی، جلالالدین، مقدمه بر ولدنامه، ج۱، ص۴۱، (نک: هم، سلطان ولد).
[۶۷]
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۱۴-۱۶، تهران، ۱۳۳۳ش.
با این حال، به نظر میرسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بیتأثیر نبوده است [۶۸]
همایی، جلالالدین، مقدمه بر ولدنامه، ج۱، ص۴۲، (نک: هم، سلطان ولد).
و در عینحال رنجشهایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سالهای پیش از ترک خراسان غالباً از بلخ خارج میشده، و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامتهای کوتاهی داشته است.۹ - ملاقات با عطاربه هر حال، بهاءولد به همراه خانواده و یارانش از بلخ به بغداد رفت. گفتهاند در راه سفر، با شیخ فریدالدین عطار در نیشابور ملاقات کرد و عطار او را از آینده پسر کوچکش، جلالالدین محمد، باخبر ساخت. و شیخ عطار نسخهای از اسرارنامه را به فرزندش جلالالدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد. [۶۹]
دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، ج۱، ص۱۴۵، به کوشش محمدرمضانی، تهران، ۱۳۳۸ش.
وی در سفرهایش اصرار داشت که در مدارس اقامت کند نه در خانقاهها، بدین جهت در بغداد نیز به مدرسهای از مدارس دارالخلافه رفت. [۷۰]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۸۰ ـ ۸۳، تهران ۱۳۶۴ ش.
[۷۱]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۸، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۰ - ورود به بغدادبهاءولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آنجا رسیدند، شیخ شهابالدین ابوحفص عمر سهروردی (۵۳۹-۶۳۲ق/۱۱۴۴-۱۲۳۵م)، مؤلف عوارف المعارف به دیدار بهاءولد شتافت و از وی استقبال کرد. به گفته افلاکی، چون بهاءولد و جماعت همراه او به نزدیکی آن شهر رسیدند، از ایشان پرسیده شد که شما چه کسانید و از کجا میآیید؟ بهاءولد سر از عماری بیرون کرده گفت: «من الله و الیالله و لاحول ولاقوة الّابالله، از لامکان میآییم و به لامکان میرویم». چون این خبر به خلیفه رسید، وی سهروردی را از آن باخبر کرد. شیخ گفت: این کسی نیست، مگر بهاءالدین ولد بلخی، و سپس به استقبال او رفت و او را با تکریم به شهر وارد نمود. [۷۲]
افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۷، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
[۷۳]
جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، ج۱، ص۴۶۰، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.
۱۱ - عزیمت به مکهبهاءولد ۳روز در بغداد توقف داشت و روز چهارم راهی مکه شد. اینکه افلاکی گفته است بهاءولد در بغداد و در مدرسه مستنصریه اقامت گزید، [۷۴]
افلاکی، احمد، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۸، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
بیشک اشتباه است، زیرا بنای این مدرسه در ۶۲۵ق/۱۲۲۸م، یعنی تقریباً ۷سال پس از آمدن بهاءولد به عراق به دستور خلیفه مستنصر آغاز شد. [۷۵]
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۱۹-۲۰، تهران، ۱۳۳۳ش.
بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست.۱۲ - سفر به شامبه احتمالی، بهاءولد پس از انجام فریضه حج به شام، ملطیه، ارزنجان، آق شهر و لارنده سفر کرد و در آق شهر و لارنده مدرسههایی برای اقامت او بنا کردند. [۷۶]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۷، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۷۷]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۷۸]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۴ـ۲۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
گفته شده که در شام با محییالدین ابنعربی ملاقات کرده است.۱۳ - اقامت در لارندهافلاکی گوید که وی پس از حج ۴سال در ملاطیه (ملطیه) و پس از آن ۷سال در لارنده از توابع قونیه مقیم شد. [۷۹]
افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، ج۱، ص۱۸-۲۰، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
آنچه از منابع معتبر برمیآید، صرفنظر از مبالغهگوییهای مناقبنویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی (حک ۶۱۷-۶۳۴ق/۱۱۲۰-۱۲۳۷م) را برانگیخت.۱۴ - مدت اقامت در این شهرهامدت این مسافرتها و اقامت او در شهرها دقیقاً مشخص نیست، اما مسلم است که اقامت او در بعضی شهرها طولانی بوده است. و وفات مادر جلال الدین، مؤمنه خاتون، در لارنده حاکی از اقامت نسبتاً طولانی او در این شهر است. [۸۰]
مولوی، جلالالدین محمد بن محمد، فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۸۱]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۴۳، پانویس ۲، تهران ۱۳۶۶ ش.
[۸۲]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۸۳]
گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، ج۱، ص۹۰، فلسفه، آثار و گزیده ای از آنها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش.
[۸۴]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۹۰، تهران ۱۳۶۴ ش.
۱۵ - سفر به قونیهوی در حدود ۶۲۶ یا ۶۲۷ به قونیه رفت. [۸۵]
گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، ج۱، ص۸۹، فلسفه، آثار و گزیده ای از آنها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش.
[۸۶]
اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۵۹، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.
به گفته برخی، او به دعوت پادشاه قونیه، علاءالدین کیقباد سلجوقی که به گفته نجم رازی [۸۷]
نجم رازی، عبدالله بن محمد، مرصادالعباد، ج۱، ص۲۰، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش.
فردی مؤمن و عادل بود، به آنجا رفت.برخی احتمال دادهاند که عزیمت او به قونیه به تشویق شهاب الدین سهروردی و از ابتدای سفر مقصد نهایی معلوم بوده است، و این را نیز که در ولدنامه در ذکر این سفر اشارهای به منازل بین راه مکه تا قونیه نشده دالِّ بر همین نکته میدانند. عدهای هم برآناند که حرکت پرشتاب و دور و دراز بهاءولد و توقف چندین سالهاش در شهرهای مختلف، عزیمت از پیش تعیین شدهای را به سمت قونیه توجیه نمیکند. [۸۸]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۸۶ـ۸۷، تهران ۱۳۶۴ ش.
۱۶ - محل اقامت در قونیهبه روایت افلاکی، کیقباد مایل بود که بهاءولد را در طشتخانه خود مستقر کند اما او نپذیرفت و در مدرسه التونپا امنزل گزید. پس از مدت کوتاهی، عوام و خواص، از جمله سلطان علاءالدین و لالای او امیر بدرالدین گوهرتاش، مرید وی شدند و امیر بدرالدین به فرمان علاءالدین برای فرزندان او مدرسهای ساخت که بعدها محل تدریس مولانا شد. [۸۹]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۸ـ۳۰، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۹۰]
افلاکی، احمدبن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۴۳ـ۴۴، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
مایر این گفته را که کیقباد، بهاءولد را به قونیه کشاند و برای او اقامتگاهی باشکوه آماده کرد ساختگی میداند و به این سخن سلطان ولد [۹۱]
سلطان ولد، محمد بن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۱ـ۱۹۲، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).
استناد میکند که بهاءالدین نخست در قونیه به وعظ و تدریس پرداخت و در این کار شهرت یافت، آنگاه امیر با او ملاقات کرد و بهاءولد در او اثر گذاشت.۱۷ - در گذشتسرانجام بهاءولد در ۶۲۶ق به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در ۸۵ سالگی وفات یافت. [۹۲]
سلطانولد، محمد، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲، ولدنامه، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش.
[۹۳]
افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، ج۱، ص۳۲، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
[۹۴]
افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، ج۱، ص۴۱، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.
[۹۵]
همایی، جلال الدین، مقدمه بر ولدنامه، ج۱، ص۴۲، (نک: هم، سلطان ولد).
[۹۶]
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۳۱-۳۲، تهران، ۱۳۳۳ش.
به گزارش سلطان ولد [۹۷]
سلطان ولد، محمد بن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۲، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).
بهاءالدین فقط دو سال در قونیه در قید حیات بود.افلاکی [۹۸]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۳۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
مرگ او را در ۶۲۸ و دولتشاه سمرقندی [۹۹]
دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی، ج۱، ص۲۱۵، چاپ محمد عباسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش).
در ۶۳۱ دانسته است، ولی به نظر میرسد که روایت افلاکی صحیح باشد. [۱۰۰]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۳۱، تهران ۱۳۶۶ ش.
به دستور کیقباد حرمی پیرامون قبر او بنا کردند. [۱۰۱]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۳۳، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۱۸ - شاگردانبهاءولد شاگردان بسیاری تربیت کرد که معروفترین آنها سیدبرهان الدین محقق ترمذی است. ۱۹ - خانواده بهاءولدوی دختری به نام فاطمه خاتون و سه پسر به ترتیب به نامهای حسین، علاءالدین محمد و جلال الدین محمد داشت. دو برادر کوچکتر در سفر به آسیای صغیر همراه خانواده بودند. بهاءولد در یادداشتهای خود هیچ جا از این دو به اسم ذکری نمیکند ولی در عوض از پسر بزرگتر خود حسین نام میبرد. [۱۰۲]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۵۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۱۰۳]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۲، ص۹۹۴، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۱۰۴]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۱، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
[۱۰۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۰۶]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۴۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۰ - آثارمجموعه مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظی دلنشین. مولانا در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد میکند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است. [۱۰۷]
زرینکوب، عبدالحسین، جستوجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۷۹، تهران، ۱۳۵۷ش.
مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است. [۱۰۸]
فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۳۳، تهران، ۱۳۳۳ش.
[۱۰۹]
فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف، «یب ـ کط»، (نک: هم، بهاءالدین ولد).
۲۱ - کتاب معارفتنها اثری که از بهاءولد بر جای مانده کتاب معارف است. اولین بار، هلموت ریتر در اثر خود موسوم به [۱۱۰]
فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.
معارف را چاپ کرد.پانزده سال بعد، فروزانفر، بدون اطلاع از کار ریتر، این اثر را براساس سه نسخه استانبول و یک نسخه از تهران با عنوان معارف، مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلماء بهاءالدین محمدبن حسین خطیبی بلخی مشهور به بهاءولد در ۱۳۳۳ ش در تهران چاپ کرد و ادامه آن را در ۱۳۳۸ ش بر مبنای نسخه قونیه، که دارای اصلاحاتی احتمالاً به خط خود مصنف بود، تحت همان عنوان منتشر ساخت. پس از فوت او، کل اثر با پرداختی تازه در دو مجلد در ۱۳۵۲ ش تجدید چاپ شد. جلد اول معارف شامل سه جزء است و فروزانفر محتوای جلد دوم را جزء چهارم نامیده و معتقد است که این جزء در حقیقت مهمترین بخش معارف و هسته اصلی سه جزء اول است و قسمتی از مطالب جزء چهارم در سایر اجزای کتاب گاه با تصرفی مختصر یا تغییراتی مفصلتر به چشم میخورد. فروزانفر در این باره که چه کسی کار تهذیب و تکمیل این مطالب را به آن صورت که در جلد اول آمده برعهده داشته و اینکه این کار را خود بهاءولد انجام داده یا مولوی یا یکی از پیروان او، نظر قطعی نمیدهد. [۱۱۱]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، مقدمه، صط ـ ی، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
عنوان معارف در هیچ جای متن دو جلد ذکر نشده و سپهسالار هم با آنکه دیباچه جلد اول یا به عبارتی متن تهذیب شده را نقل میکند [۱۱۲]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۲۰، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
نامی بر آن نمینهد.۲۱.۱ - مجموعه تأملات بهاءولدمعارف مجموعه تأملات بهاءولد درباره امور و تجارب دینی و سایر موضوعات و خلاصهای از مواعظ و نصایح و نیز یادداشتهایی از خاطرات اوست. هلموت ریتر این اثر را یادداشت برداری از مواعظ بهاءولد دانسته است، اما مطالبی از تأملات خصوصی و لحظههای خلوت بهاءولد در این کتاب وجود دارد که بعید به نظر میرسد موضوع وعظ قرار گرفته باشد. همچنین عباراتی به صیغه مخاطب در کتاب هست که احتمال یادداشت برداری معارف به وسیله شاگردان بهاءولد را ضعیف میکند. [۱۱۳]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۱، تهران ۱۳۶۴ ش.
[۱۱۴]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۲۷، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۱۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۸۱، مقدمة فروزانفر، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۱۶]
فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۳۳، تهران ۱۳۶۶ ش.
۲۱.۲ - ابهام محل و تاریخ نوشتن معارفمحل و تاریخ جزئیات یادداشتهای معارف روشن نیست. اغلب آنها در موطن خود او در وخش، نوشته شده است. فروزانفر احتمال میدهد که برخی از آنها نیز پس از مهاجرت به آسیای صغیر تنظیم شده باشد. یادداشتهایی که تاریخ نگارش آنها معلوم است و یا میتوان تاریخ نگارش آنها را تعیین کرد، در بین سالهای ۵۹۷ـ۶۰۷ نوشته یا تنظیم شده است. [۱۱۷]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمة فروزانفر، صکط ـ لز، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۱۸]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، مقدمة فروزانفر، صی ـ یا، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
اما قطعهای از کتاب معارف [۱۱۹]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۴۰، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
وجود دارد که احتمالاً بهاءولد آن را در حدود چهل سالگی نوشته است.فریتس مایر این احتمال را که معارف در مدت اقامت بهاءولد در شرق به عنوان کتاب نزد عموم شناخته شده باشد، منتفی میداند. به نظر او، این ادعای افلاکی [۱۲۰]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۳۳، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
که قاضی وخش، قصد داشته از دیباچه معارف و استفتاها لقب سلطان العلماییِ بهاءولد را محو کند، در واقع حاکی از اختلاف عقیده واقعی میان بهاءولد و قاضی وخش بر سر این لقب است.۲۱.۳ - نثر معارفنثر معارف از نوع مرسل است و سجع و صنایع لفظی در آن بندرت به کار رفته و لغات و تعبیراتی نادر دارد. در نثر معارف میتوان رد پای گویش مردم بلخ را تشخیص داد. در این اثر حقایق عرفان، دین، اصول عقاید، مسائل اخلاقی، تفاسیر، تأویلاتی از آیات قرآن و احادیث نبوی با عباراتی شیوا، فصیح و روشن مورد بحث قرار گرفته است [۱۲۱]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمة فروزانفر، صه ،یب ـ یج، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۲۲]
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج۲، ص۱۰۲۲، تهران ۱۳۶۳ ش.
تا جایی که صفا، ذبیح الله [۱۲۳]
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج۲، ص۱۰۲۲، تهران ۱۳۶۳ ش.
آن را در لطافت مانند شعر دانسته و فروزانفر آن را «از بهترین نثرهای شاعرانه» دانسته [۱۲۴]
صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، ج۲، ص۱۰۲۲، تهران ۱۳۶۳ ش.
و از جهت بیان مطالب به اشعار بزرگانی چون عطار و سنایی و حافظ شبیه میداند. [۱۲۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمة فروزانفر، صه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۱.۴ - انس مولوی با کتاب معارفمعارف بر مولوی تأثیر بسیار گذاشته و او با این کتاب مأنوس بوده است. [۱۲۶]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۲، ص۶۵۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
به گزارش سپهسالار [۱۲۷]
سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۱۹، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).
که البته اغراق آمیز است، او معارف را زیرنظر برهان الدین محقق ترمذی حدود هزار بار دوره کرده بود، و به گفته افلاکی [۱۲۸]
افلاکی، احمدبن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۷۶، چاپ تحسین یا==زیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
[۱۲۹]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۱۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
در مجالس خویش نیز آن را برای اصحاب خود تقریر میکرد و گاه نیز آن را با شرح و تفسیر املا مینمود و اصحاب وی مینوشتند.به قولی، همین نفوذ بهاءولد بر مولوی بود که سبب شد شمس تبریزی او را از خواندن معارف منع کند، و مولوی در طول حیات شمس تبریزی مطالعه آن را ترک کرد. [۱۳۰]
افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۲، ص۶۵۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.
۲۱.۵ - شباهتهای مثنوی و معارفاز مقایسه مثنوی و معارف، شباهتها و مشترکات زیادی میان اندیشه و کلام مولوی و بهاءولد میتوان یافت و به عقیده فروزانفر [۱۳۱]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمه، صید ـ یه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
کمتر نکته برجستهای در معارف هست که مولانا آن را در مثنوی نیاورده باشد. [۱۳۲]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمة فروزانفر، صیه ـ کط، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۳۳]
زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۴۸۹ـ ۴۹۰، تهران ۱۳۶۴ ش.
[۱۳۴]
اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۶۵ـ۶۶، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.
همچنین به نظر فروزانفر [۱۳۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمة فروزانفر، صیه ـ کط، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
از مقایسه دقیق معارف و آثار مولانا روشن میشود که مولوی با پدر خود در اصول عمده و مبانی تصوف اشتراک داشته، اما به عقیده فریتس مایر، این شباهتها آن قدر نیست که بتوان نظرگاههای آنها را کاملاً با یکدیگر انطباق داد و از حوزه فکری واحدی سخن به میان آورد.۲۲ - آرا و عقایدبهاءالدین ولد از ائمه و فقهای مشهور حنفیان بود. وی در معارف مطابق مذهب ابوحنیفه و پیروانش به استدلال پرداخته و به اشکالات پیروان مذهب شافعی پاسخ داده است. [۱۳۶]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، حواشی و تعلیقات فروزانفر، ص۳۳۱، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
وی در مسائلی از قبیل رؤیت خدا، کلام خدا و کسب به مذهب «سنت و جماعت» (مذهب اشاعره ) قائل است، تا آنجا که مایر او را در کلام ماتُریدی میداند. با این حال، بهاءولد در جایی از اثر خود در فایده مندی امر و نهی، مذهب معتزله را پسندیدهتر یافته و اظهار میکند که باید از هر مذهبی آنچه را حق است پذیرفت و به نحوی که مورد اتفاق همه است بیان کرد. [۱۳۷]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۱۳۷ـ۱۳۸، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
او در مسئله قضا و قدر با قول به قَدَر (اراده و اختیار مطلق و قدرت مستقل برای انسان) و جبر، هر دو، مخالف است. به اعتقاد او باید در کوشش در راه صواب قَدَری و در تسلیم به امر محتوم الهی جبری بود. وی تفویضی بودن یا جبری بودن را صفت مذموم اباحتیان میداند. [۱۳۸]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۴۰۹، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۳۹]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۹۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۴۰]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۹۷، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۲.۱ - اختلاف میان ادیان و مذاهببهاءولد اختلاف میان ادیان و مذاهب را سودمند و ترجیح یکی بر دیگری و تعصب بر آن را لازمه زندگی و ناشی از جوهر آدمیت میداند. با وجود این، پراکندگی ادیان و مذاهب وی را به این نتیجه میرساند که تنها باید یک راه اختیار کرد و راهی بهتر از راه محمد (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) نیست. [۱۴۱]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۲۰، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۴۲]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۴۹، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۴۳]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۹۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
بهاءولد خود را صاحب وحی (به معنای عام) و نبی بدون شریعت میدانست. او امیدوار بود که در نهایت «اللهی» شود و همه چیزها از إفنا و وجود و قبض و بسط و دیگر صفات کمال به فرمان او باشد. [۱۴۴]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۲۷۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۴۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۲۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۲.۲ - استفاده از لفظ الله به جای خدابه نظر فریتس مایر دلیل اینکه بهاءولد در معارف اغلب از لفظ «الله» به جای خدا استفاده کرده این است که او اللهی شدن را بالاترین مرحله برای انسان میداند. بهاءولد در صحبت از فواید دعا در معارف، [۱۴۶]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۲۳۳، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
لفظ الله را از ریشه إله به معنای پناهگاه خلق دانسته است.به عقیده وی، همه و از جمله اهل نجوم و حکمت، متفقاند که الله ورای هر موجود است. او الله را عدم و محو و سادگی میداند که همه چیز از او موجود میشود و حاوی تمام محدثات و محیط بر آنهاست. «جای او کوی عدم است و در ظاهر و باطنِ تمام موجودات». به نظر بهاءولد، کسی که طالب الله باشد، به عدم میرسد، فرو میماند و خیره میشود و عدم چون خندقی در برابر اوست و مثل سطح نادیدنی آب یا هوا به چشم میآید. بهاءولد بر بیصورتی، بیچونی و بیچگونگی خدا تکیه میکند و میگوید که همه صورتها ناظر الله است و آنچه منظور همه نظرهاست خود باید بیصورت باشد و صورت آفرین. [۱۴۷]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۲۳، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۴۸]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۶۹، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۴۹]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۷۹، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۵۰]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۳۴، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۵۱]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۹۶، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۲.۳ - عدم حصول قرب به الله با الهیات نظریبه عقیده بهاءولد، قرب به الله با الهیات نظری حاصل نمیشود. او علم را بر دو نوع میداند: «علم رسمیِ میان راهی» چون علم نظر و تذکیر و وعظ که همه در میان راه منقطع میشود و علم حقیقت. به نظر او تنها راهی که به حقیقت و معرفت حق منتهی میشود راهی است که از طریق وحی تعلیم داده شده باشد؛ راه عقل و مذهب یونانیان بدعت است و بدعت هم به ضلالت میانجامد. پیروی از مذهب فلاسفه یونان و پشت کردن به تعالیم آسمانی، رفتن از نور به ظلمت و تبعیت از خیالهای فاسد و اسارت در چنگال نفس امّاره و شیاطین درونی است. [۱۵۲]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۵۳]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۸۱، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
[۱۵۴]
پورجوادی، نصرالله، رابطه فخررازی با مشایخ صوفیّه، ج۱، ص۳۳، معارف، دوره سوم، ش ۱ (فروردین ـ تیر ۱۳۶۵).
۲۲.۴ - توجه به لذات و آلامبهاءولد به لذات و آلام به جدّ توجه کرده است. به اعتقاد وی، حظّ بهشت به نفس تعلق دارد و وصال به حقیقت الله برای اهل روح و عقل ممکن است، پس آدمی در هر مرتبهای، چه نفس چه عقل، باید به الله نظر کند. [۱۵۵]
بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۲۰۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.
۲۳ - فهرست منابع(۱) ناطور افلاکی، احمدبن اخی، مناقب العارفین، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش. (۲) اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش. (۳) رازی، امین احمد، هفت اقلیم، چاپ جواد فاضل، تهران. (۴) بهاءالدین محمد ولد، معارف، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش. (۵) پورجوادی، نصرالله، «رابطه فخررازی با مشایخ صوفیّه»، معارف، دوره سوم، ش ۱ (فروردین ـ تیر ۱۳۶۵). (۶) جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش. (۷) جوینی، عطاملک بن محمد، کتاب تاریخ جهانگشای، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ۱۹۳۷، چاپ افست تهران. (۸) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء دولتشاه سمرقندی، چاپ محمد عباسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش). (۹) زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، تهران ۱۳۵۷ ش. (۱۰) زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، تهران ۱۳۶۴ ش. (۱۱) سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش). (۱۲) سلطان ولد، محمدبن محمد، ولدنامه، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش). (۱۳) نعمانی، محمد شبلی، سوانح مولوی رومی، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران ۱۳۳۲ ش. (۱۴) صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران ۱۳۶۳ ش. (۱۵) فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، تهران ۱۳۶۶ ش. (۱۶) گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، فلسفه، آثار و گزیده ای از آنها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش. (۱۷) مولوی، جلال الدین محمدبن محمد، فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش. (۱۸) نجم رازی، عبدالله بن محمد، مرصادالعباد، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش. (۱۹) هدایت، رضاقلی بن محمد هادی، تذکره ریاض العارفین، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ ش). (۲۰) هدایت، رضاقلی بن محمد هادی، مجمع الفصحا، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش. (۲۱) افلاکی، احمد، مناقبالعارفین، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م. (۲۲) بهاءالدین ولد، معارف، به کوشش بدیعالزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش. (۲۳) دولتشاه سمرقندی، تذکرة الشعراء، به کوشش محمدرمضانی، تهران، ۱۳۳۸ش. (۲۴) زرینکوب، عبدالحسین، جستوجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش. (۲۵) زرینکوب، عبدالحسین، سرنی، تهران، ۱۳۴۶ش. (۲۶) سلطانولد، محمد، ولدنامه، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش. (۲۷) فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، تهران، ۱۳۳۳ش. (۲۸) فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف (نک: هم، بهاءالدین ولد). (۲۹) همایی، جلال الدین، مقدمه بر ولدنامه (نک: هم، سلطان ولد). ۲۴ - پانویس
۲۵ - منبعدانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «بهاءالدین محمدولد»، شماره۲۱۵۵. دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی، برگرفته از مقاله «بهاءالدین ولد»، ج۱۳، شماره۵۲۱۳. |